روزهایی که نبودیم
سلام. این مدت که نبودم سرمون خیلی شلوغ بود. گفتم که مهمون داشتمو بعد هم درگیر تمیزکاری و خونه تکونی بودم. تازه جاری کوچیکه هم میخاست بره سر خونه زندگیش که درگیر چیدن جهیزیه و مهمونی بودیم. خانوم کوجولو هم همه جا حضور فعال داشتن! گاهی خوب بود و گاهی هم میزد به در جیغ و گریه. یه نذری هم داشتم که باید انجام میدادم و پریروز توی خونه مراسم داشتیم. منکه خودم هیییییچیییی ازش نفهمیدم اولش دخملی خوب بود ولی بعد خسته شذه بود وگریه میکرد منم که با اون لباس نمیتونستم راحت بهش شیر بدم خلاصه هر دومون اذیت شدیم. بعد که مهمونا رفتن از خستگی غش کرد وخوابید.امیدوارم خدا قبول کنه. خودم هم این هفته خیلی خسته شدم. هفته شلوغی بود . تازه هنوز یک پروژه باقی موند...
نویسنده :
مامانی
2:11